هم ز وصف لبت زبان خجلست


هم ز زلف تو مشک و بان خجلست

تا دهان و رخ ترا دیدند


غنچه دل تنگ و ارغوان خجلست

دل به جان از رخ تو بویی خواست


سالها رفت و همچنان خجلست

دیده را با رخ تو کاری رفت


دل بیچاره در میان خجلست

عذر مهمانم، ای صبا، تو بخواه


که تو دانی که: میزبان خجلست

ای قلم، شرح حال من بنویس


که ز بی خدمتی زبان خجلست

اوحدی کی به پیشگاه رسد؟


آنکه از خاک آستان خجلست